سنا سادات و کشف جدید
من که بعضی وقتا از خوردن انگشت شصت دستم خسته میشدم موفق به کشف چیز جدیدی شدم و اون اینه که بعضی وقتا هم از انگشت شصت پاهام کمک بگیرم نه بابا انگار یکی شصت صدا نداره ...
نویسنده :
بابای سنا
18:27
سنا سادات و اولین پیکنیک زمستانی
روز عید بود(تولد پیامبر)یه دفعه خانواده تصمیم گرفتند که از خونه بزنن بیرون اون روز هوا ابری بود و احتمال میدادن که کوهستان برف بیاد برا همین تصمیم گرفتند که به کوههای اطراف برن و چادر بزنند. ولی از اونجایی که من زیاد اهل پوشیدن لباس نبودم خیلی کلافه شده بودم اخه علاوه بر لباس.....بهتره خودتون ببینید.خلاصه اینقدر نق زدم که اونا تصمیم گرفتند تا من بزرگ نشدم پیکنیک نرن بالاخره مامان منو بغل کرد و اینقدر راه رفت و آواز خوند تا خوابم برد و منو توی ماشین خوابوند اخه توی چادر هم دوست نداشتم بمونم ...
نویسنده :
بابای سنا
9:54
سنا سادات دیگه بزرگ شده
من دیگه بزرگ شدم. من نمیخام دیگه تو کریر بمونم. هی منو نزارین تو اون. مگه من بچه ام ...
نویسنده :
بابای سنا
18:18
سنا سادات دیگه میشینه
سنا سادات در رستوران سنتی
سنا سادات آناناسی
امروز بابام یه اسباب بازی جدید برام گرفته بود. میگفت اسمش آناناسه! یعنی داریم؟؟؟؟؟؟ میشه ؟؟؟ ...
نویسنده :
بابای سنا
17:45